کد مطلب:140539 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:138

واقعه شهر حمص
چون به نزدیك شهر حمص رسیدند نامه به والی آن شهر نوشتند كه ما


گماشتگان امیرالمؤمنین یزیدیم و از كوفه به شام می رویم و ان معنا رأس الحسین علیه السلام سر بریده حسین علیه السلام را همراه داریم و اولاد و عترت پیغمبر صلی الله علیه و آله را اسیر نموده و به دیار شام می بریم استقبال كن تدارك لشگر ببین و شهر را آئین ببندید امیر شهر حمص برادر خالد بن نشیط بود كه در شهر جهنیه حكومت داشت یك برادر آنجا والی بود چنانچه عرضه داشتیم و نیز برادر دیگر در حمص ریاست داشت چون از مضمون نامه لشگر مطلع شد امر بالاعلام فنشرت و المدینة فزینت علمهای سرخ و زرد و كبود و بنفش به جلوه درآوردند و شهر را زینت كردند مردم به تماشا برآمدند سه میل از شهر دور شدند تا آنكه لشگر ابن زیاد رسیدند و آن كافركیشان هم سرها از صندوقها بدر آوردند و بر نیزه ها زدند و پرده گیان حرم امامت را با كمال ذلت رو به شهر آوردند اهل حمص بعد از تحقیق كه اینها اولاد حیدر و فرزندان پیغمبرند به غیرت درآمدند بسكه افغان طفلان و شیون زنان ویلان را شنیدند به جوش و خروش اندر شدند به همین حالت بودند تا آنكه اهل رسالت را از دروازه وارد كردند زنان شهر حمص كه حرم پیغمبر صلی الله علیه و آله را به آن خواری و زاری دیدند دست به شیون گذاشتند فازدحمت الناس فرموهم بالحجارة مردم شهر دیگر طاقت نیاوردند بنا كردند سپاه ابن زیاد را سنگباران كردن كه از ضربت سنگهای گران بیست و شش نفر از فرسان كوفه و شام را به جهنم واصل كردند و دروازه ها را بستند و گفتند یا قوم لا كفر بعد الأیمان نمی گذاریم یكنفر از شما از این بلد جان بدر برید تا آنكه خولی بن یزید حرامزاده را بكشیم و سر امام علیه السلام را از او بگیریم تا روز قیامت این افتخار در شهر ما بماند و به این نیت قسم یاد كردند و ازدحام جمعیت نزدیك كنیسه قسیسی كه در جنب خالد بن نشیط بود اجتماع داشتند لشگر ابن زیاد با آن جماعت در جنگ و جدل برآمدند و سر مردم را گرم كردند و از دروازه ی دیگر سرها و اسیران را برداشتند و فرار كردند از حمص آمدند به سوق الطعام و در آنجا هم جای نیافتند از طرف


بحیره رفتند به كیرزا از آنجا نامه به والی بعلبك نوشتند و وی را از قدوم خود اخبار دادند